سخنان نيچه-سری دهم
سخنان نيچه-سری دهم
بشر امروز در پرستش بتان مي زيد؛ بتان عرصه ي اخلاق، بتان گستره ي سياست، بتان عرصه ي فلسفه. خداياني كاملاً باطل كه خود آنها را بر ساخته آنگاه پرستيده اند. از اين روي از راه راست بيراه گشته و همواره بر اين باور پا مي فشرده و از آن چنان جانبداري كرده تا اينكه به فرجامش رسيده اند؛ جايگاهي كه از همان ابتدا به نيستي و فنا چشم داشت.
همو كه با اهريمنان به نبرد برمي خيزد بايد بر حذر باشد كه در اين فرآيند خود به اهريمني تبديل نشود. در هنگامه اي كه تو به خاك مي نگري، خاك نيز به تو مي نگرد.
عشق، خطري است در كمين تنهاترين كس، عشق به هر چيزي كه زنده باشد و بس! براستي؛ خنده آور است جنون و فروتني من در عشق!
جنگ، قانون ابدي زندگي است و صلح، آسايش ميان دو جنگ است.
با آدميان زيستن دشوار است، زيرا خاموش ماندن بسي دشوارتر است.
اگر بگويند كه من انسانم اين پيشداوري است. اما در ميان انسانها نيز زندگي كرده ام و با هرچه كه انسانها احساس مي كنند آشنا هستم، از چيزهاي كوچك تا بزرگ.
از زماني كه جستجو مرا به ستوه آورد، يافتن آموختم و از زماني كه باد از من روي گرداند، در همه ي بادها بادبان مي گشايم.
بدترين آموزگار آن است كه شاگردانش تا ابد شاگرد باقي بمانند.
بين مردمان كوچك، دروغگويي فراوان است.
چيزي كه ويرانم كند، نيرومندترم خواهد ساخت.
بسياري از افراد در پيگيري راهي كه برگزيده اند، لجاجت و يكدندگي مي كنند و تنها تعداد بسيار اندكي در پي هدف هستند.
اگر ما "بي دل و جان" هستيم؛ دست كم نسبت به زندگي چنين نيستيم؛ بلكه اكنون با همه ي انواع "تمنيات" روبروييم. با خشمي ريشخندآميز در آنچه "آرمانها" مي ناميم، در حال غور و تامل هستيم. ما خويش را خوار مي شماريم تنها از آن رو كه لحظه هايي وجود دارند كه نمي توانيم آن انگيزش نامربوطي را كه "آرمانگرايي" نام دارد، مهار كنيم. تاثير نازپروردگي بيش از اندازه، نيرومندتر از خشم فرد بي دل و جان است.
انسان برتر از ابرانسان بسيار دور است.
در حقيقت، غيبت تجلي رشك و نفرت فرو خورده ي گروههاي محروم اجتماعي است.
زمين روزي از آن ابر انسان مي شود.
پريشاني من از اين نيست كه به من دروغ گفته اي، از اين آشفته ام كه ديگر نمي توانم تو را باور كنم.
بايد بر فريب حواس خود پيروز شويم.
بشر امروز در پرستش بتان مي زيد، بتان عرصه ي اخلاق، بتان گستره ي سياست، بتان عرصه ي فلسفه. خداياني كاملاً باطل كه خود آنها را بر ساخته آنگاه پرستيده اند.
آسودگي، مادر هر روانشناسي است؛ آنگاه آيا هر روانشناسي تباهي است؟
تكبر، آسانترين راه براي از بين بردن سرافرازي ها است.
بطن هستي با انسان جز به صورتِ انسان سخن نمي گويد.
سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم مي كند: ابزار و دشمن؛ يعني تنها يك طبقه را مي شناسند و آن هم دشمن است.
برادران آيا من سنگدلم؟ باري من مي گويم هرچه را كه افتادني است مي بايد بيشتر زور داد! هر چه امروزين است مي افتد و بر مي افتد! چه كسي مي خواهد آن را نگاه دارد؟ باري من مي خواهم آن را بيشتر زور دهم!... به آن كس كه پرواز نمي آموزيد تندتر افتادن آموزيد.
يك فرد رمانتيك، هنرمندي است كه ناخشنودي والاي او نسبت به خودش، وي را آفرينش گر مي سازد؛ كسي كه از خودش و جهانش به دور مي نگرد؛ به پشت سر مي نگرد.
مبادا شما را چنين در نظر آيد كه در كارهايتان دون پايه و خواريد؛ بلكه چنين سزد كه آن را به زمان رخدادنش واگذاريد! ...كه نكوهش وجدان، خاموش گردانيدن اندرون بايسته نيست.
درست است كه ما عاشق زندگي هستيم؛ اما نه از آن رو كه بدان خو كرده ايم؛ بل از آن رو كه خو كرده ي عشقيم. عشق هيچ گاه بي بهره از جنون نيست، اما جنون نيز هيچ گاه بي بهره از خرد نيست.
نيرومند، پيروزمند است؛ اين هنجاري جهان گستر است. از حق و باطل به معناي عام حرف زدن، سخن پوچ است. هيچ خشونت، ناموس ربايي، بهره كشي يا ويرانگري در ذات ستمگرانه نيست، چرا كه زندگي در ذات خشونت بار و ناموس ربا و بهره كش و ويرانگر است و جز آن گمان پذير نيست.
دوست مي دارم آن را كه چون تاس به سودش افتد؛ شرمسار شود و پرسد: نكند قماربازي فريبكار باشم؟ زيرا كه خواهان فناست.
دوست مي دارم آن را كه فضايل بسيار نمي خواهد. زيرا كه يك فضيلت به است از دو فضيلت؛ زيرا كه يك فضيلت، چنبري استوارتر براي در آويختن سرنوشت است.
خود را جايي درگير كن كه فضيلتِ دروغين به كار نيايد، چنان جايي كه آدمي در آن، همچون بندباز بر رويِ بند، يا مي افتد يا سرِ پا مي ماند، يا راه به بيرون مي برد... .
اگر دشمن داريد، بدي او را با خوبي پاسخ ندهيد؛ زيرا اين امر موجب شرمساري او مي گردد، بلكه به او وانمود كنيد كه با اين عمل خود به شما خدمت كرده است.
بشر حق انتخاب ندارد، چون محكوم و مجبور به سرنوشت است.
پيشداوري درباره اخلاق به اين معناست كه نيت اعمال را منشاء آنها مي دانيم.
جرم اين است كه ندانيم زندگي خيلي ساده تر از اينهاست كه ما فكر مي كنيم.
تكبر، زاييده قدرت مادي است و فروتني، زاييده ضعف معنوي.
خير نبايد همگاني باشد، وگرنه ديگر خير نيست؛ زيرا چيزهاي همگاني ارزشي ندارند.
جهان هيولاي انرژي است كه آغاز و پايان ندارد و تنها خود را دگرگون مي سازد.
بدترين پاداش يك استاد اين است كه دانشجويانش تا ابد شاگرد وي باقي بمانند.
آينده از آن كساني است كه به استقبالش مي روند.
بلندپروازي من آن است كه در ده جمله چيزي را بگويم كه كسي ديگر در يك كتاب مي گويد.
آنچه آدمي را والا مي سازد، مدت زمان احساس هاي والا در اوست، نه شدت آن احساس ها.
حقيقت نيازمند نقد است نه ستايش.
انسان موجود عجيبي است! اگر به او بگوييد در آسمان خدا يكصد ميليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد، بي چون و چرا مي پذيرد. اما اگر در پاركي ببيند روي نيمكتي نوشته اند رنگي نشويد، بي درنگ انگشت خود را به نيمكت مي كشد تا مطمئن شود.
استعداد، آدمي را مي پوشاند و وقتي استعدادش رو به كاستي نهاد، آنچه هست نمايان مي شود.
اكنون به شما مي گويم كه مرا گم كنيد و خود را بيابيد و تنها آنگاه كه همگي مرا انكار كرديد، نزد شما باز خواهم آمد.
از خردمندان مي خواهم كه به دنبال حقيقت نروند، چون حقيقت نياز به پشتيبان ندارد.
انسان هاي آزاده، دل شكسته و پر غرور، خود را از تيررس نگاه ديگران پنهان مي كنند.
آن كس كه نمي تواند فرمان دهد بايستي فرمان ببرد.
از آنچه با عظمت است يا بايد هيچ نگفت يا با عظمت سخن گفت و با عظمت سخن گفتن يعني دور بودن از آرايش و آلايش.
بدترين خوانندگان كتاب، كساني هستند كه چون سربازان غارتگر عمل مي كنند؛ يعني از هر جا كه دستشان برسد، تكه اي بر مي دارند.




